صبح امید

اندکی صبر سحر نزدیک است

صبح امید

اندکی صبر سحر نزدیک است

صبح امید

شعر، تا شاعر از خویش نرسته است، حدیث نفس است و اگر شاعر از خود رها شود، حدیث عشق است. پس نه عجب اگر شعر و شمشیر و عشق و پیکار با هم جمع شود ...
که کار عشق، یاران، لاجرم کربلایی است.

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

قیدار

شنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۱، ۱۱:۵۰ ب.ظ

باز هم پیغام بری دیگر ...

رمانی دیگر از رضا امیرخانی که به نظر من او بوسیله همین رمان هایش امیرخانی شد.

بعد از درخشش ارمیای امیرخانی و ادامه ی این درخشش در «بیوتن»، ولو کمرنگ تر از ارمیا، این بار او دست به دامان پیامبری دیگر شده است تا باز هم داستانی دیگر و شخصیتی دیگر بر پایه ویژگی های بارز این پیامبران الهی بنویسد. قیداری که به گفته نویسنده صفتش "مدارا"ی با مردمان است و به زیبایی هرچه تمام تر این ویژگی را در کتاب «قیدار» و شخصیت قیدار نمایان کرده است.

قیدار، رمانی که با مرسدسِ کوپه ی کروک آلبالویی متالیک شروع به حرکت کرده و با گاومیش دوازده سیلندر دور میگیرد و در نهایت با براق سپیدرنگ بالدار پایان می یابد. شخصیت گاراژداری جوانمرد که در تهران و جاده های ایران شهره ی خاص و عام است. کل داستان هم بر محوریت ازدواج قیدار با دختری ،به نوعی خطاکار و توبه کرده، بنام شهلا می چرخد که بسیاری از شخصیت های این داستان هم به شهلا وابسته است. در واقع به نوعی تمامی مفاهیم مد نظر نویسنده در قالب اتفاقات رخ داده برای قیدار و شهلا از حین عقد تا رفتن زیر یه سقف گنجانده شده است. 

برخی از دوستان قبل و حین مطالعه این کتاب گفتند این اثر امیرخانی نسبت به دیگر آثارش ضعیف تر است ولی من باز هم میگویم، امیرخانی است. شاید تغییر سبک ملایم رمان نویسی امیرخانی در این اثرش به گونه ی نوعی ضعف برای برخی خوانندگان آثارش نمایان شده باشد. رمانی که در آن امیرخانی هیچ اظهار نظر سیاسی! نکرده است و به جز پدری و پسرش، به هیچ شخصیت سیاسی دیگر نپرداخته است.

یکی از ویژگی های بارز این رمان بیان تفکرات شیعی و اسلامی به زبانی و به شیوه ای جدید باشد. بیانی که سرشار از جذابیت است. مانند وقتی که به ناصر اگزوز هدفش را از آچارکشی اتول های صفر کیلومتر پیش درویش مکانیک اینطور میگوید:

« ماشین هام را صفر می فرستم پیش درویش مکانیک، تا پیچشان را باز کند و دوباره با وضو ببندد، با نفس حقش سفت کند پیچ ها را از سر ... از کارخانه ی آلمانی اش بپرسی، هیچ خاصیتی ندارد این کار، اما وسط جاده و بیابان، بچه های گاراژ قیدار خاصیتش را بخواهند یا نخواهند، می فهمند ... اتول هم باید موتورش صدای « هو یا علی مدد» بدهد و چرخش به عشق بچرخد ...»

فکر کنم بیشتر از این چیزی نگم بهتر باشه، باقی رو خودتون تو کتاب بخونید بهتره ...


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۴/۱۷

نظرات  (۳)

سلام

رضای امیرخانی یه جا گفته :باید گفت که کم کم این نسل(مردایی مثل قیدار) منقرض می شوند.از این نوع زیر 80 سال نمی شناسم.(حیف،ایران ما به قیدار و قیدارها خیلی نیاز داره،قیداری که همه اتول هاشو بیمه جون کرده.....)
سلام
تابستون سال پیش رفتم زیارت قیدار نبی(ع)، ولی متاسفانه شناختی ازشون ندارم!/
انشالله در اسرع وقت این رمان رو هم میخونم.
۱۸ تیر ۹۱ ، ۱۵:۴۱ میری اقدم
سلام
خیلی ممنون به خاطر معرفی کتاب.
قبل از اینکه خود قیدار رو بخونم نظر خیلی از موافقین و منقدینش رو تو سایت های مختلف خوندم.
به نظر میرسه رمان خوندنی باشه که اینقدر سر و صدا کرده. انشالله فرصت شه خود رمان رو هم بخونم.
ممنون.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی