صبح امید

اندکی صبر سحر نزدیک است

صبح امید

اندکی صبر سحر نزدیک است

صبح امید

شعر، تا شاعر از خویش نرسته است، حدیث نفس است و اگر شاعر از خود رها شود، حدیث عشق است. پس نه عجب اگر شعر و شمشیر و عشق و پیکار با هم جمع شود ...
که کار عشق، یاران، لاجرم کربلایی است.

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

زگهواره تا گور ...

چهارشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۱، ۰۶:۳۸ ب.ظ

از دور پیکر شهیدی را دیدم که آرام و زیبا روی زمین دراز کشیده و طاق باز خوابیده بود. سال هفتاد و دو بود و حدود ده سال از شهادتش می گذشت. نزدیک که شدم، از قد و بالای او تشخیص دادم که باید نوجوانی باشد حدود شانزده ساله.

بر روی پیکر؛ آنجا که زمانی قلبش در آنجا می تپیده، برجستگی ای نظرم را به خود معطوف کرد. جلوتر رفتم در حالی که نگاهم به پیکر استخوانی و اندام اسکلتی اش بود، و در گودی محل چشمانش، معصومیت دیدگانش را می خواندم، آهسته و با احتیاط که مبادا ترکیب استخوان هایش به هم بریزد، دکمه های لباس را باز کردم.

در کمال حیرت و تعجب، متوجه شدم یک کتاب و دفتر زیر لباس گذاشته بوده. کتاب پوسیده را که با هر حرکتی برگ برگ و دستخوش باد می شد، برگرداندم. کتابی که ده سال تمام، با آن شهید همراه بودهاست، کتاب فیزیک بود و یک دفتر که در صفحات اولیه آن بعضی از دروس نوشته شده بود. خودکاری که لای دفتر بود، ابهت خاصی به آنچه می دیدم  می داد. نام شهید بر روی جلد کتاب نوشته شده بود.

مسأله ای که برایم جالب بود، این بود که او قمقمه و وسایل اضافی همراه خود نیاورده و نداشت، ولی کسب علم و دانش آنقدر برایش مهم بوده که در بحبوبه عملیات کتاب و دفترش را با خود جلو آورده بود تاهرجا از  رزم فراغتی یافت، درسش را بخواند.

مرتضی شادکام

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۵/۱۸
امید رحیمی

شهید

نظرات  (۱)

سلام
کاش ما هم درک کنیم و به باورش برسیم که ادامه راه چه کسانی به دست ماست و وظیفه ی ما چیه....

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی