صبح امید

اندکی صبر سحر نزدیک است

صبح امید

اندکی صبر سحر نزدیک است

صبح امید

شعر، تا شاعر از خویش نرسته است، حدیث نفس است و اگر شاعر از خود رها شود، حدیث عشق است. پس نه عجب اگر شعر و شمشیر و عشق و پیکار با هم جمع شود ...
که کار عشق، یاران، لاجرم کربلایی است.

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «چادر» ثبت شده است

واقعاً نمی‏دانید چه لذتی دارد وقتی سیاهی چادرم، دل مردهایی که چشمشان به دنبال خوش‏رنگ‏ترین زن‏هاست را می‏زند.

نمی‏دانید

چقدر لذت‏بخش است وقتی وارد مغازه‏ای می‏شوم و می‏پرسم: آقا! اینا قیمتش چنده؟ و فروشنده جوابم را نمی‏دهد؛ دوباره می‏پرسم: آقا! اینا چنده؟ فروشنده که محو موهای مش‏کرده زن دیگری است و حالش دگرگون است، من را اصلاً نمی‏بیند. باز هم سؤالم بی‏جواب می‏ماند و من، خوشحال، از مغازه بیرون می‏آیم.

نمی‏دانید؛

واقعاً نمی‏دانید چه لذتی دارد وقتی مردهایی که به خیابان می‏آیند تا لذت ببرند، ذره‏ای به تو محل نمی‏گذارند.

نمی‏دانید؛

واقعاً نمی‏دانید چه لذتی دارد وقتی شاد و سرخوش، در خیابان قدم می‏زنید؛ در حالی که دغدغه این را ندارید که شاید گوشه‏ای از زیبایی‏هاتان، پاک شده باشد و مجبور نیستید خود را با دلهره، به نزدیک‏ترین محل امن برسانید تا هر چه زودتر، زیبایی خود را کنترل کنید؛ زیبایی از دست رفته‏تان را به صورتتان باز گردانید و خود را جبران کنید.

نمی‏دانید؛

واقعاً نمی‏دانید چه لذتی دارد وقتی در خیابان و دانشگاه و... راه می‏روید و صد قافله دل کثیف، همره شما نیست.

نمی‏دانید؛

واقعاً نمی‏دانید چه لذتی دارد وقتی جولانگاه نظرهای ناپاک و افکار پلید مردان شهرتان نیستید.

نمی‏دانید؛

واقعاً نمی‏دانید چه لذتی دارد وقتی کرم قلاب ماهی‏گیری شیطان برای به دام انداختن مردان شهر نیستید.

نمی‏دانید؛

واقعاً نمی‏دانید چه لذتی دارد وقتی می‏بینی که می‏توانی اطاعت خدایت را بکنی؛ نه هوایت را.

نمی‏دانید؛

واقعاً نمی‏دانید چه لذتی دارد وقتی در خیابان راه می‏روید؛ در حالی که یک عروسک متحرک نیستید؛ یک انسان رهگذرید.

نمی‏دانید؛

واقعاً نمی‏دانید چه لذتی دارد این حجاب!

خدایا! لذتم مدام باد.(زهرا قدیانی‏)

 

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۰ ، ۱۷:۱۰
امید رحیمی